THE WAY FOR FREEDOM

دردی که به هزار درمان ندهم

من دلم می خواهد
خانه ای داشته باشم پر دوست
کنج هر ديوارش
دوستهايم بنشينند آرام
گل بگو گل بشنو
...هرکسي مي خواهد
وارد خانه پر عشق و صفايم گردد
يک سبد بوي گل سرخ
به من هديه کند
شرط وارد گشتن
شست و شوي دلهاست
شرط آن داشتن
يک دل بي رنگ و رياست
بر درش برگ گلي مي کوبم
روي آن با قلم سبز بهار
مي نويسم اي يار
خانه ي ما اينجاست
تا که سهراب نپرسد دیگر
"خانه دوست کجاست? "
فريدون مشيري

 

 

الا ، ای رهگذر ! منگر ! چنین بیگانه بر گورم چه می خواهی ؟ چه می جویی ، در این كاشانه ی عورم ؟ چه سان گویم ؟ چه سان گریم؟ حدیث قلب رنجورم ؟ از این خوابیدن در زیر سنگ و خاك و خون خوردن نمی دانی ! چه می دانی ، كه آخر چیست منظورم تن من لاشه ی فقر است و من زندانی زورم كجا می خواستم مردن !؟ حقیقت كرد مجبورم چه شبها تا سحر عر...یان ، بسوز فقر لرزیدم چه ساعتها كه سرگردان ، به ساز مرگ رقصیدم از این دوران آفت زا ، چه آفتها كه من دیدم

هرگاه دیدم از یاد گرفتن بازمانده ام ،بدانم به اوج خود پسندی رسیده ام

درمان درد عاشقان صبر است و من دیوانه ام
نه درد درمان میشود , نه سوی درمان می روم

حال عجيبي دارم!
نخواه كه توضيحش بدم، از گفتن دلتنگم و خسته ام و... هم بيزارم!
دلم ميخواد باشي! چه جوري اين نيازمو انكار كنم؟اصلا به كسي چه؟بذار اسمشو بذارن خود خواهي، گور پدر هر چي فلسفه كورر ومنطق لال كه عشق رو حصار ميكنن و ميخوان در بند كلمات معنا كنن....
دليلي برعشق واضح تر از اين؟
ميخوام كه باشي

به جای اینکه به دنبال سعادت باشیم ، خالق سعادت باشیم

گاهی بخاطر زنده موندن یک عشق ، مجبوری بگذری، رها کنی.و حتی این تلخی عشق هم شیرینه!من به این شیرینی رسیدم.اما این باعث نمیشه دیگه به تو فکر نکنم.به خنده هات به صدای دلنشینت به طنین سازت که منو با خودش به سرزمین عطر ها ونور ها برد

برای عشق،رفاقت ومهربونی بجنگم ولی اونو از کسی به زور نخواهم

شعله گفت کاش روزی به شمعدان میرسیدم شمع بدون اینکه حرفی بزند ذره ذره آب شد تا شعله به آرزویش برسد

ای نگاهت رونق فردای من ، در تو معنا می شود دنیای من ای کلامت بهترین اثبات عشق ،‌ با تو ماندن آرزوی رویای من

آنقدر دوستت دارم

که هر چه بخواهی همان را بخواهم

اگر بروی شادم
...
اگر بمانی شادتر

تو را شادتر میخواهم

با من یا بی من

بی من اما

شادتر اگر باشی

کمی

فقط کمی

ناشادم

و این همان عشق است

عشق همین تفاوت است

همین تفاوت که به مویی بسته است

و چه بهتر که به موی تو بسته باشد

خواستن تو تنها یک مرز دارد

و آن نخواستن توست

و فقط یک مرز دیگر

و آن آزادی توست

تو را آزاد میخواهم

روحم آبستن است


نوشتم...
......
...……..
..
…………..
...
.........
..
………………………….
….
.
نوشتم و کســــی نتوانست بخواند...
نوشتم و نوشته هایم عذابم میدهد...
نوشته بودم روحــــم ابستن است...
نوشته بودم درد زایمان زیاد است و طاقـــتم کم...
آه تو که درک نمیکنی...
تو که روحت ابستن نـــشده...
شاید هم شده و در نــطفه خفه اش کردی...
اما من جــــرات ندارم...
جرات تنهایی و رهایی از هســــتی را ندارم...ندارم...
گذشت...
..
.
......
...
.............
اما...اما من هم...
مـــ ـ ـ ــــن هــ م...
همه را خط زدم...
نوشته هایم را میگویم...
ذهنم را...
خط خطی کردم...
با نـــوک مدادم...
کیسه اب روحــــم را پاره کردم...
آه خیس شدم...
تهی شدم...
افکارم همه خیس شدن...
جنین روحم ســـقط شد...
درد دارم...امــــا
حالا دست به کار میشوم...
آرام آرام ...دوباره خواهــــم ساخت...
افکار مـــــچاله و خیس شده ام را دوباره شکل میدهم...
این بارفــــضای بیشتری برای باورهایم خواهم گذاشت...
کاری خواهم کرد که اگر دوباره روحم ابستن شد...
از جنینم چــندشم نشود و با عشق حفظش کنم...
آه...
باز هم نتوانستم به تـــــــو بفهمانم که چطور روحم ابستن شد...

همواره به خاطر بياورم که در اوجي معينم، ديگر ابري نيست. اگر زندگي ام ابري است، به اين دليل است که روحم آنقدر که بايد بالا نرفته است.

از خدا پرسیدن:خدایا چه چیزی تورا ناراحت می کند ؟ خداوند فرمود :هر وقت بنده ای با من سخن می گوید چنان به حرفهایش گوش می دهم که گویی جز او بنده ای ندارم ولی او چنان سخن می گوید که انگار من خدای همه هستم جز او.

به تو نوشتن همیشه برایم سخت بود…واژگانی ندارم که مرا یاری کنند… نمی دانم شاید تو خود نیز نمی دانی که برای من کیستی؟ چیستی؟ امیدی؟ رویایی؟ آرزویی؟ عشقی؟نه فراتر از عشق…شاید زندگی…شاید خالص ترین دار و ندارم که تنها از آن من است…تو بگو چیستی؟ شاید خود نیز نمی دانی… یار منی؟ عشق منی؟ نه فراتر از عشق…عمر منی…زندگی من…شاید ت...نها کسی که امید منی برای عبور از کوچه پس کوچه های تاریک خاطراتم…تو بگو برای من کیستی؟ خود نیز نمی دانی… شاید تو نیز نمی دانی که چقدر بزرگی برایم …چقدر پر نوری حتی در سایه روشن خاطراتم،حتی در گذشته های بی فروغم که غافل بودم از روییدن تو ،از بودن تو،از دل دادن تو… و چقدر پشیمانم،به اندازه ی تمامی غم های گذشته پشیمانم ،از تورا ندیدنم، از تورا ندانستنم… اعتراف می کنم پشیمانم از آن غرورو آن صبوری... چقدر دلسوخته و غمگینم از ندانسته آزردن تو، غمگینم از شکستن دل عاشق تو… اما دلگیرم از سکوت تو،دلخورم از نگاه های ساکت تو،آزرده ام از آن شرم عاشقانه ی تو... کاش نه اینگونه که پیش تر از این خبر از دل عاشقم می گرفتم. پیش تر از این نعمت با تو بودن را داشتم... چقدر سخت است به تو رسیدن در هجوم سایه ها و در این گمراهی اندیشه ها... اما چه امید بزرگیست در دلم رسیدن به تو را...و دلم چقدر خسته است از نداشتن ها از این فاصله های اجباری، از این ترس های تکراری.دلم چقدر خسته است... در این راه دراز قسمت من شب بود و شب است و تو تنها نوری، که پیوند می دهی مرا با آفتاب...تنها امیدی که می دانم می رسانی مرا به روز... و اما روزی دیگر خواهد شد در کنار دل عاشق تو...روزی خواهد آمد و خواهد گذشت آنچه از دردها در خاطرمان مانده... من به این آروزی پاک ایمان دارم...

 

خیلی جالبه: از سوسک می‌ترسیم... از له کردن شخصیت دیگران مثل سوسک نمی‌ترسیم. از عنکبوت می‌ترسیم... از این‌که تمام زندگیمون تار عنکبوت ببندد نمی‌ترسیم. از شکستن لیوان می‌ترسیم... از شکستن دل آدم‌ها نمی‌ترسیم. از این‌که بهمون خیانت کنند می‌ترسیم... از خیانت به دیگران نمی‌ترسیم. "

 

بزرگی راگفتم زندگی چندبخش است گفت دوبخش کودکی وپیری گفتم پس جوانی چه شدگفت بابی وفایی ساخت ،باعاشقی سوخت وباجدایی مرد

 

وحشت از عشق که نه..ترس ما فاصله هاست. وحشت از غصه که نه..ترس ما خاطره هاست. ترس بیهوده نداریم..صحبت از خاتمه هاست..صحبت از کشتن نا خواسته ی عاطفه هاست...کوله باریست پر از هیچ که بر شانه ی ماست...گله از دست کسی نیست..مقصر دل دیوانه ی ماست

 






دفينه

از دام دفينه خوب جستيم آخر

بر دامن فقر خود نشستيم آخر

مردانه گذشتيم ز آداب و رسوم

اين كنده ز پاي خود شكستيم آخر

 

 

تا نيست نگردي ره هستت ندهند

اين مرتبه با همت پستت ندهند

چون شمع قرار سوختن گر ندهي

سر رشته ي روشني به دستت ندهند.

 

تا از ره و رسم عقل بيرون نشوي

يك ذره از آنچه هستي افزون نشوي

من عاقلم ار تو ليلي جان بيني

ديوانه تر از هزار مجنون نشوي

 

برخيز سحر ناله و آهي مي كن

استغفاري ز هر گناهي مي كن

تا چند به عيب ديگران در نگري

يكبار به عيب خود نگاهي مي كن

 

 

زاهد نكند گنه كه قهاري تو

ما غرق گناهيم كه غفاري تو

او قهارت خواند و ما غفارت

آيا به كدام نام خوش داري تو






Notes from a friend

There is a candle in your heart... There is a candle in your heart, ready to be kindled. There is a void in your soul, ready to be filled. You feel it, don't you? You feel the separation from the Beloved. Invite Him to fill you up, embrace the fire. Remind those who tell you otherwise that Love comes to you of its own accord, and the yearning for it cannot be learned in any school.

 

strong woman vs. woman of strength A strong woman works out everyday to keep her body in shape....... but a woman of strength kneels in prayer to keep her soul in shape....... a strong woman isn,t afraid of anything........... but a woman of strength shows courage in the midst of fear........ a strong woman won,t let anyone get the best of her......... but a woman of strength gives the best of her to everyone....... a strong woman walks sure footedly........ but a woman of strength knows God will catch her when she falls....... a strong woman wears the look of confidence on her face........ but a woman of strength wears grace.......... a strong woman has faith that she is strong enough for the journey......... but a woman of strength has faith that its in the journey that she will become strong.

 

 

Is summer's festival only for fresh blossoms and not also for withered leaves and faded flowers? Is the song of the sea in tune only with the rising waves? Does it not also sing with the waves that fall? Jewels are woven into the carpet where stands my king, but there are patient clods waiting to be touched by his feet. Few are the wise and the great who sit by my Master, but he has taken the foolish in his arms and made me his servant for ever.

 

 

 

Bahut pahle se unn kadmo.n ki aahat pahchan lete hain Tujhe e zindagi hum door se pahchan lete hain; Tabeeyat apni ghabratee hain jab sunsaan raato.n me Hum aise me teri yaado.n ki chadar taan lete hain; Meri nazarein bhi aise qaafiro.n ka jaan-o-emaan hain Nighahe.n milte hi jo jaan aur emaan lete hain; ‘firaaq’ aksar badal kar bhesh milta hain koi qaafir Kabhi hum jaan lete hain kabhi pahchan lete hain Tujhe e zindagi hum door se pahchan lete hain Bahut pahle se unn kadmo.n ki aahat pahchan lete hain Tujhe e zindagi hum door se pahchan lete hain;

 

A Garden Beyond Paradise: The Mystical Poetry of Rumi" My dear friend never lose hope when the Beloved sends you away. If you're abandoned if you're left hopeless tomorrow for sure you'll be called again. If the door is shut right in your face keep waiting with patience don't leave right away. Seeing your patience your love will soon summon you with grace raise you like a champion. And if all the roads end up in dead ends you'll be shown the secret paths no one will comprehend. The beloved I know will give with no qualms to a puny ant the kingdom of Solomon. My heart has journeyed many times around the world but has never found and will never find such a Beloved again. ah I better keep silence I know this endless love will surely arrive for you and you and you.





صبر

هنوز مي شنويم صداي بهترين بنده خدا را از كنار بركه خم، كه وصي خود را به عالميان معرفي مي كند تا مردم راهنماي خود را بشناسند و به او مراجعه بكنند.

 

Still hear the sound of the best servant of God beside pond bend, to the executor of the worlds is introduced to help people to know him and see

 

در اگر بر تو ببندد ‌‌نرو (( صبر )) كن تو آنجا

ز پس (( صبر )) تو را او به سر صدر نشاند

و اگر بر تو ببندد همه رهها و گذرهها

ره پنهان بنمايد كه كس اين راه نداند.

 

 

صبر: ميوه اي كه تلخ و بد مزه است ولي داراي ويتامين و انرژي بسيار است.






زندگي

به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
اگر سفر نکنی،
اگر کتابی نخوانی،
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،
اگر از خودت قدردانی نکنی.

 به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
زمانی که خودباوری را در خودت بکشی،
وقتی نگذاری دیگران به تو کمک کنند.

به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
اگر برده‏ی عادات خود شوی،
اگر همیشه از یک راه تکراری بروی …
اگر روزمرّگی را تغییر ندهی
اگر رنگ‏های متفاوت به تن نکنی،
یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی.

تو به آرامی آغاز به مردن می‏کنی
اگر از شور و حرارت،
از احساسات سرکش،
و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وامی‌دارند،
و ضربان قلبت را تندتر می‌کنند،
دوری کنی . .. .، 

تو به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
اگر هنگامی که با شغلت،‌ یا عشقت شاد نیستی، آن را عوض نکنی،
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی،
اگر ورای رویاها نروی،
اگر به خودت اجازه ندهی
که حداقل یک بار در تمام زندگی‏ات
ورای مصلحت‌اندیشی بروی . . .
-
امروز زندگی را آغاز کن!
امروز مخاطره کن!

امروز کاری کن!
نگذار که به آرامی بمیری!
شادی را فراموش نکن






حلقه دام بلا

سلسله موی دوست حلقه دام بلاستگر بزنندم به تیغ در نظرش بی​دریغگر برود جان ما در طلب وصل دوستدعوی عشاق را شرع نخواهد بیانمایه پرهیزگار قوت صبرست و عقلدلشده پای بند گردن جان در کمندمالک ملک وجود حاکم رد و قبولتیغ برآر از نیام زهر برافکن به جامگر بنوازی به لطف ور بگدازی به قهرهر که به جور رقیب یا به جفای حبیبسعدی از اخلاق دوست هر چه برآید نکوست هر که در این حلقه نیست فارغ از این ماجراستدیدن او یک نظر صد چو منش خونبهاستحیف نباشد که دوست دوستر از جان ماستگونه زردش دلیل ناله زارش گواستعقل گرفتار عشق صبر زبون هواستزهره گفتار نه کاین چه سبب وان چراستهر چه کند جور نیست ور تو بنالی جفاستکز قبل ما قبول وز طرف ما رضاستحکم تو بر من روان زجر تو بر من رواستعهد فرامش کند مدعی بی​وفاستگو همه دشنام گو کز لب شیرین دعاست

شبی را با من ای ماه سحر خیزان سحر کردی 

 سحر چون آفتاب از آشیان من سفر کردی






تسليم

ای عاشقان ای عاشقان پيمانه را گم کرده ام
زان می که در پيمانه ها اندرنگنجد خورده ام
ای پادشاه صادقان چون من منافق ديده ای
با زندگانت زنده ام با مردگانت مرده ام
با دلبران و گلرخان چون گلبنان بشکفته ام
با منکران دی صفت همچون خزان افسرده ام
آويختم انديشه را کانديشه هشياری کند
ز انديشه بيزاری کنم ز انديشه ها پژمرده ام
در جسم من جانی دگر در جان من قانی دگر
با آن من آنی دگر زيرا به آن پی برده ام
گر گويدم بی گاه شد رو رو که وقت راه شد
گويم که اين با زنده گو من جان به حق بسپرده ام
خامش که بلبل باز را گفتا چه خامش کرده ای
گفتا خموشی را مبين در صيد شه صدمرده ام

(مولانا)






آرامش

 

زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست
نرگسش عربده جوی و لبش افسوس کنان نیم شب دوش به بالین من آمد بنشست
سر فرا گوش من آورد به آواز حزین گفت ای عاشق دیرینه من خوابت هست
عاشقی را که چنین باده شبگیر دهند کافر عشق بود گر نشود باده پرست
برو ای زاهد و بر دردکشان خرده مگیر که ندادند جز این تحفه به ما روز الست
آن چه او ریخت به پیمانه ما نوشیدیم اگر از خمر بهشت است وگر باده مست
خنده جام می و زلف گره گیر نگار ای بسا توبه که چون توبه حافظ بشکست
عشق رخ یار بر من زار مگیر بر خسته دلان رند خمار مگیر
صوفی چو تو رسم رهروان می‌دانی بر مردم رند نکته بسیار مگیر

 

‎If you look around
The whole world is coming together now, baby
Can you feel it,
Can you feel it,
Can you feel it
Feel it in the air,
The wind is taking it everywhere, yeah
Hearts across the globe are opening wide now and it will be like never before - can you feel it!‎






رسم دلدادگي

 

«بايد خريدارم شوي تا من خريدارت شوم

از جان و دل يارم شوي تا عاشق

 

زارت شوم من نيستم چون ديگران بازيچه

بازيگران اول به دام آرم تو را

 

وانگه گرفتارت شوم»

 

 






غرور

این روزها مدام باید این پندهای حکیمانه رو به خودم یادآوری کنم :

١) بیشتر از دیگران بدان 
٢) بیشتر از دیگران کار کن 
٣) کمتر از دیگران توقع داشته باش

گر كه چون ما پي نابودي خود مي گردي

گر پي سوختني ، عاشق چشم بدر دوختني

با ما بمان ، با ما بسوز ، تازه از راه رسيدي

ناشناسي تو هنوز ، تو فقط خنده ما را ديدي






گزارش تخلف
بعدی